87/9/12
2:12 ص
156- صبا
سوم راهنمایی .. مدرسه شرافت .. میز آخرِ ردیف وسط .. من و تو کنار هم ..
ده سالی می گذره از اون روزا .. از اون پچ پچای مداوم سر کلاس .. از اون هرهر و کرکرای توی راه مدرسه .. دو در کردن تک زنگای بیکاری .. یادگاری گذاشتن کف کفش روی مانتوهای مشکی .. یادگاری نوشتن توی دفترچه خاطرات .. روزای معصومیت .. روزای خندیدن به درز دیوار .. بی بهانه شاد بودن ..
آره ! ده سالی می گذره از اون روزا .. حالا من شدم یه تحصیلکرده بیکار سربار خانواده .. تو شدی یه دختر خیابونی سرپرست خانواده !!
روزگار نکبتی شده عزیز روزای قدیم .. (بغض می کنم) .. روزگار نکبتی شده !